سرسپرده

سرسپرده

کبوتر جان من ، ای سوخته بالت

 

زمکر آتش نامردمیهای جهان زشت و بی سامان .

 

کنون که مرحمی  از عشق من بر تنت داری

 

و تنها میروی تنها

 

به آنجا که نمیدانی سراب چشمه زرین خورشید است و

 

یا ظلمت سرای دوزخ تاریک

 

تو را از خون روحم هدیه ای دارم که بر گوشت بیاویزی

 

به امیدی که چنان خنجری باشد به روز جنگ و پیکارت

 

به رزم نامرادیها...

 

و آنچه نام بد دارد

 

در این دنیای بد پرور

 

که میسازد به نامردان و می تازد

 

به آنانی که درون سینه دلی چون برگ گل دارند.

 

چنان که خواجه شیراز میگوید:

 

جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد...

 

کبوتر جان من پاییز زیبا نیست .

 

ولی باید پذیرا شد که آنهم فصلی از سال است.

 

ز رویاها گریزان باش و رو در بدان بنگر

 

که می بینی و میدانی

 

نه می بینند و می دانند.

 

که از تندیس دورا دور ارزشهای یک انسان

 

هر آنکس در توان فکر خود گوید فلانی کیست.

 

به هنگامیکه درون لیوان آبی آب می بینی

 

که نیمش خالی و نیم دگر اب است.

 

نگو خالیست .

 

بگو تا نیمه اش آب است.

 

جهان پر شهد پر زهر است.

 

جهان شمشیر برانی است.

 

که یکسو دسته اش

 

سوی دگر یک دشنه بران و بی رحم است.

 

که تا تو در کدامین سوی آن باشی

 

زمین جائیست که در آن غالب و مغلوب ،

 

حاکم و محکوم یکسانند .

 

چو انسانند و بعد از سالیانی با سطوح خاک یکسانند...

 

در این پیچ و تاب گنگ و نا معلوم که مردم هستی اش خوانند

 

تو باید با تبسمهای شیرینت گل باغ زمان  باشی

 

اگر خواهی که از نامردمیها در امان باشی.

 

کبوتر جان من

 

عشق و محبت در دل و اندر زبان مردمان یک لفظ بی معناست .

 

اگر معنا در آن باشد ، هدف یا سکه زرد است یا لذات جسمانی.

 

محبت کیش مروارید غلطان است.

 

که باید در پی اش دریا و اقیانوس را طی کرد ،

 

اگر خر مهره ها را جای مروارید در ذهنت مپنداری.

 

کبوتر دانه می پاشند .

 

کبوتر دام می سازند.

 

کبوتر مردمان از هیچ ننگ و نام می سازند.

 

کرانه تا کرانه از برای صید تو دام است که بر

 

هر دام نوشته واژه زیبا و نرم دوستت دارم.

 

سخن دانه است و بعد از دانه بام

 

و بر سر هر بام دامی است...

 

کبوتر دانه را بردار و بر بام کسی منشین

 

که گر در دام افتی قفس خالی نمی ماند.

 

ز من بشنو

 

که من بی کس ترین انسان دنیایم

 

ولیکن خود کس خویشم ،

 

اگر مسکین و درویشم.

 

و باور کن که تا خون زمان،

 

در پیکر سرد زمین جاریست.

 

و تا من هستم و در گوشه سینه دلی دارم

 

دلی زخمی زتو با عهد و پیمان های بشکسته

 

تو را درکنج دهلیزش به سان جان شیرین دوست میدارم.

 

کبوتر جان من

 

ای عشق دیرینم ،حدیث دلنواز لحظه های پاک و شیرینم

 

مرا...نام مرا در کنج گورستان خاطراتت مرده ای انگار

 

ولیکن

 

رسم و آئین مرا یاد آر

 

که انسانیت مطلق فقط معنای دلشادی است.

 

و جز این زندگی خالی از آب است و آبادیست...

 

کبوتر جان من

 

جانم و چشم انداز چشمانم

 

و آنچه معنیش را نیک می دانم

 

رفیق و همره راهت

 

اگر زشتم اگر زیبا

 

اگر تلخم اگر شیرین

 

اگر شادم اگر غمگین

 

تویی تنها تویی دنیای رویایم

 

اگر بی کس ترین انسان دنیایم.

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: crazy frog ׀ تاریخ: دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , sarsepordeh.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM