سرسپرده

راهي براي رفتن

راهي براي رفتن

  نفسي براي بريدن

كوله بارم بر دوش

مسافر ميشوم گاهي...

عشقي براي خواندن

بغضي براي شكفتن

 

بازيچه ميشوم گاهي...

نگاهي در راه

اعتمادي پرپر

پاهايم خسته

هوايي ميشوم گاهي...

فكرهاي كوتاه

صبري طولاني

صدايي در باد

زمستان ميشوم گاهي...

روزهاي رفته

ماه هاي مانده

تقويم ام بي تاب

دلم تنگ  ميشود گاهي...

جاي پايي سرد

رد پايي گنگ

در اين سايه ي تنهايي

چه بي رنگ ميشوم گاهي...

خاطراتم در دست

نویسنده: crazy frog ׀ تاریخ: پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خداوندا

چه خبره ؟ داره چه اتفاقی واسه من می ا فته؟

اگه کسی دوستش داشته باشه چی؟

اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه چی؟

خدایا منو از میون بردار ولی هیچوقت منو

باعث به هم خوردن رابطه بین دو نفر قرارنده.

 

نویسنده: crazy frog ׀ تاریخ: چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کبوتر جان من ، ای سوخته بالت

 

زمکر آتش نامردمیهای جهان زشت و بی سامان .

 

کنون که مرحمی  از عشق من بر تنت داری

 

و تنها میروی تنها

 

به آنجا که نمیدانی سراب چشمه زرین خورشید است و

 

یا ظلمت سرای دوزخ تاریک

 

تو را از خون روحم هدیه ای دارم که بر گوشت بیاویزی

 

به امیدی که چنان خنجری باشد به روز جنگ و پیکارت

 

به رزم نامرادیها...

 

و آنچه نام بد دارد

 

در این دنیای بد پرور

 

که میسازد به نامردان و می تازد

 

به آنانی که درون سینه دلی چون برگ گل دارند.

 

چنان که خواجه شیراز میگوید:

 

جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد...

 

کبوتر جان من پاییز زیبا نیست .

 

ولی باید پذیرا شد که آنهم فصلی از سال است.

 

ز رویاها گریزان باش و رو در بدان بنگر

 

که می بینی و میدانی

 

نه می بینند و می دانند.

 

که از تندیس دورا دور ارزشهای یک انسان

 

هر آنکس در توان فکر خود گوید فلانی کیست.

 

به هنگامیکه درون لیوان آبی آب می بینی

 

که نیمش خالی و نیم دگر اب است.

 

نگو خالیست .

 

بگو تا نیمه اش آب است.

 

جهان پر شهد پر زهر است.

 

جهان شمشیر برانی است.

 

که یکسو دسته اش

 

سوی دگر یک دشنه بران و بی رحم است.

 

که تا تو در کدامین سوی آن باشی

 

زمین جائیست که در آن غالب و مغلوب ،

 

حاکم و محکوم یکسانند .

 

چو انسانند و بعد از سالیانی با سطوح خاک یکسانند...

 

در این پیچ و تاب گنگ و نا معلوم که مردم هستی اش خوانند

 

تو باید با تبسمهای شیرینت گل باغ زمان  باشی

 

اگر خواهی که از نامردمیها در امان باشی.

 

کبوتر جان من

 

عشق و محبت در دل و اندر زبان مردمان یک لفظ بی معناست .

 

اگر معنا در آن باشد ، هدف یا سکه زرد است یا لذات جسمانی.

 

محبت کیش مروارید غلطان است.

 

که باید در پی اش دریا و اقیانوس را طی کرد ،

 

اگر خر مهره ها را جای مروارید در ذهنت مپنداری.

 

کبوتر دانه می پاشند .

 

کبوتر دام می سازند.

 

کبوتر مردمان از هیچ ننگ و نام می سازند.

 

کرانه تا کرانه از برای صید تو دام است که بر

 

هر دام نوشته واژه زیبا و نرم دوستت دارم.

 

سخن دانه است و بعد از دانه بام

 

و بر سر هر بام دامی است...

 

کبوتر دانه را بردار و بر بام کسی منشین

 

که گر در دام افتی قفس خالی نمی ماند.

 

ز من بشنو

 

که من بی کس ترین انسان دنیایم

 

ولیکن خود کس خویشم ،

 

اگر مسکین و درویشم.

 

و باور کن که تا خون زمان،

 

در پیکر سرد زمین جاریست.

 

و تا من هستم و در گوشه سینه دلی دارم

 

دلی زخمی زتو با عهد و پیمان های بشکسته

 

تو را درکنج دهلیزش به سان جان شیرین دوست میدارم.

 

کبوتر جان من

 

ای عشق دیرینم ،حدیث دلنواز لحظه های پاک و شیرینم

 

مرا...نام مرا در کنج گورستان خاطراتت مرده ای انگار

 

ولیکن

 

رسم و آئین مرا یاد آر

 

که انسانیت مطلق فقط معنای دلشادی است.

 

و جز این زندگی خالی از آب است و آبادیست...

 

کبوتر جان من

 

جانم و چشم انداز چشمانم

 

و آنچه معنیش را نیک می دانم

 

رفیق و همره راهت

 

اگر زشتم اگر زیبا

 

اگر تلخم اگر شیرین

 

اگر شادم اگر غمگین

 

تویی تنها تویی دنیای رویایم

 

اگر بی کس ترین انسان دنیایم.

 

 

نویسنده: crazy frog ׀ تاریخ: دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , sarsepordeh.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM