نازنین یار
بیا و با انصاف باش قسمت نمیدهم چرا که از ابتدا گفته ام تورا هیچگاه در تنگنا نخواهم گذاشت .از تو
خواسته ای دارم از تو میخواهم ؛ از تو عاجزانه میخواهم اگر همانقدر که من تو را دوست میدارم مرا
دوست نمیداری خودخواه نباشی و این حرف را به خودم هم بگویی تا بدانم .چون میدانم تنها در
صورتی برای همیشه با من خواهی ماند که مرا همان اندازه بخواهی که من تو را میخواهم.به پاکی
وجودت دیگر تحمل مدفون شدن زیر آوار بنای خرد و خراب عشق نافرجام را ندارم.یک بار آن
هم به هزار مکافات توانستم از زیر چنین آواری سالم بیرون بیایم و به هزار مصیبت توانستم قامت
راست کنم.
آیا این خواسته زیادیست؟میدانم اکنون که این نامه را میخوانی پیش خود میگویی :پسرک پر مدعا
مگر نگفتی که مرا در تنگنا نمیگذاری؟اگر این چیزی که تو از من میخواهی در تنگنا گذاشتن نیست
پس چیست؟
عزیز جان در جوابت تنها طلب بخشش است من را. هرچند که تو آنقدر بزرگی که در هیچ تنگنایی
نمی گنجی اما این نمیتواند عذری باشد بر بدقولی من.میدانم که مرامیبخشی. چون میدانم دلی
داری نرم تر و لطیف تر از یک رویای خیال انگیز. میدانی نازنینم ، همیشه از زمانی که عشق را
شناختم تنها یک آرزو داشتم آن هم داشتن یک زندگی عاشقانه بوده ناگفته نماند که حرف تورا که
میگویی تنها با عشق نمیشود زندگی کرد را کاملاً قبول دارم ولی گل همیشه بهارم این را هم
میدانم که اگر عشق واقعاً عشق باشد چنان قدرتی به دو دلداده میبخشد که توانایی حل کردن تمامی
مشکلات را بدون هیچ ناراحتی پیدا خواهند کرد.عزیزترینم اگر همسان من که تو را دوست دارم
دوستم بداری در پاسخ به اطمینانت عمرم را پیشکشت خواهم کرد.ناگفته نماند اگر بدانسان هم
دوستم نداشته باشی هیچ خللی در میزان عشق و علاقه من نسبت تو وارد نخواهد شد. آخر عشق و
علاقه تجارت نیست که همه چیز پایاپای باشد.
نظرات شما عزیزان:
|