بیهوده چه می بندم در مستی و هوشیاری
زنجیر نگاهم را بر ساعت دیواری
این هر دو سیه رو را گرعقربه می نامی
یک لحظه به رقص اوربرصفحه زنگاری
وامانده ز پوییدن بنشسته به پاییدن
چون پای گرفتاران دردام گرفتاری
یخ بسته زمان گویی چون اب زمستانی
وا مانده ز لغزیدن ان ایینه جاری
گوش است وصدایی نه چشم است وصفایی نه
جز ناله ناکامی جز ایه بیزاری
این پرده خاموشی این گرد فراموشی
چون عایق سربی شد سرپوش تبهکاری
در خواب گران خلقی پویان ودوان هر سو
روح همگی اما بازیچه بیماری
در پیله ابریشم موجود نحیفی را
مرگ از پی خواب امد بی لحظه بیداری
رگهای زمان گویی از گردش خون خالیست
دل از تپش افتاده در ساعت دیواری
نظرات شما عزیزان:
zarei 
ساعت8:47---30 شهريور 1390
سلام دوست گرامی . شما صاحب یک وبلاگ عالی هستین و از این وبلاگ جالب و فوق العاده میتونین یک استفاده ی بسیار جالب دیگر هم بکنین مثلا کاری کنین که هر گاه کسی وارد وبلاگ شما بشود و کلیک کند شما صاحب 600 ریال بشوید . ممکنه باور نکنین ولی واقعیت داره خوب اگر دوستدارین بدون هیچ هزینه ای و بعد از یک مدت کوتاه صاحب بول هایی بشید که از راه کلیک های بازدیدکنندگهن شما بدست اوردین بشین به این سایت بروید و ثبت نام کنین ...
http://persianhit.ir/?section=user&action=register&t=pub &fer=12935
به وبلاگ من هم سر بزن
با تشکر
|